«همیشه حرفهایست برای گفتن و حرفهایست اگر تنهاترین
تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست
<< سخنان دکتر علی شریعتی>>
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم
تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند
طعم توفیق را می چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج " تنهایی" را احساس کردم
دکتر علی شریعتی
- برای نگفتن و ارزش هر انسان به حرفهایست که برای نگفتن دارد حرفهایی اهورایی و برامده از دل ...»
- از کتاب هبوط
- «اسلام منطقی تر و جدی تر از آن است که به آنچه در زندگی بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر، در آخرت پاداش دهد، و عملی که نه برای خلق خدمتی باشد و نه برای خود، اصلاحی، ثواب داشته باشد.»
- از مجموعه آثار شماره ? تحلیلی از مناسک حج
- «همواره بیمناکم که در این فرصت اندک و عزیز حیات، لحظهای را به ستایش کسانی بپردازم که در ترجیح عظمت، عصیان و تفکر بر سعادت، آرامش و لذت اندکی تردید داشتهاند.»
- مقدمه کتاب ابوذر
- «خدایا، عقیده مرا از دست عقدهام مصون بدار و به من قدرت تحمل عقیده مخالف ارزانی کن.»
- «خدایا، به هر که دوست میداری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هرکه دوست تر میداری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر!»
- «خدایا، به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح، کار بی پاداش، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، خدمت بی نان، ایمان بی ریا، خوبی بی نمود، مناعت بی غرور، عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت، و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند، روزی کن.»
- «خدایا، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.»
- از کتاب نیایش
- «اگر تنهاترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرینها بی ثمر است.اگر تمامی گرگها هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد، تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی.ای پناه ابدی! تو میتوانی جانشین همه بی پناهیها شوی.»
-
- مجموعه آثار? با مخاطبهای آشنا
- «قلم توتم من است؛ قلم توتم ماست، به قلم سوگند؛ به خون سیاهی که از حلقومش میچکد سوگند؛ به رشه? خونی که اززبانش میتراود سوگند؛ به زجههای دردی که از سینهاش بر میآید سوگند، که توتم مقدسم را نمیفروشم؛ به دست زورش تسلیم نمیکنم ،به کیسه? زرش نمیبخشم، به سر انگشت تزویرش نمیسپارم دستم را قلم میکنم و قلمم را از دست نمیگذارم؛ چشمهایم را کور میکنم، گوشهایم را کر میکنم، پاهایم را میشکنم ،انگشتانم را بند بند میبرم، سینهام را میشکافم، قلبم را میکشم، حتی زبانم را میبرم و لبم را میدوزم اما قلمم را به بیگانه نمیدهم...»
- از کتاب توتم پرستی
- «می خواستم زندگی کنم، راهم را بستند، ستایش کردم، گفتند خرافات است، عاشق شدم، گفتند دروغ است گریستم، گفتند بهانهاست، خندیدم، گفتند دیوانهاست، دنیا را نگه دارید ، میخواهم پیاده شوم!»
- دفترهای سبز.
- «ای آزادی،
- تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق میورزم، بیتو زندگی دشواراست، بیتو من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛ یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقدهدار، بیتاب، بی روح، بیدل، بی روشنی، بی شیرینی، بیانتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!... ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم. ای آزادی، چه زندانها برایت کشیده ام! و چه زندانها خواهم کشید و چه شکنجهها تحمل کردهام و چه شکنجهها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده? آزادی ام، استادم علی است، مرد بیبیم و بیضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه میکنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...»
گز ینه های از نوشته های دکتر شریعتی